۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

Pills



ممکنه یکی پیش خودش فکر کنه
ما روبراهیم، اما
چندتا قرص لازمه
واسه خوابیدن در شب
چندتا دروغ لازمه
واسه گذروندن روز
ما روبراه نیستم

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

Homeless Heart

یه موقع‌هایی یه آهنگ می‌تونه بهت یه حس متفاوت بده؛ با وجود تموم دلتنگی‌هایی که داری، با تموم نگرانی‌هایی که باهاش دست‌وپنجه نرم می‌کنی.

Homeless Heart از Bryan Rice یکی از همون آهنگ‌هاست؛ این قسمت از لیریکس خیلی بهم نیرو می‌ده:

When you're lost in the dark
When you're out in the cold
When you're looking for something
That resembles your soul
When the wind blows your house of cards
I'll be a home to your homeless heart

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

Eyes

از یک کسی یک بار شنیدم که می‌گفت: از چشم‌های هر کسی می‌شه خیلی چیزا فهمید

من به این باور رسیدم

Your Eyes Tell Everything, I Can Feel Everything about Them Because They Are Everything; They Talk to Me.

حرف از Eyes شد؛ آهنگی به همین نام رو پلی می‌کنم، بلافاصله ذهنم خالی می‌شه، فقط گوش می‌کنم

Rogue Wave – Eyes

Missed the last train home
Birds pass by to tell me that I'm not alone
Well, I'm pushing myself to finish this part
I can handle a lot
But one thing I'm missing is in your eyes
It’s in your eyes
In your eyes...(6x)



پی‌نوشت:
ابری بود، و بالاخره بارونی شد؛ منظورم هوا نیست :دی

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

Lost and Insecure

پاهام سسته
زانوهام خمیده‌اس
هر لحظه ممکنه فرو بریزم
قلبم مثل ضربات درام تندتند می‌زنه
با هر ضربه‌ای می‌لرزم
ترس از شکست دارم
چون غرور دارم

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

Everything

توی اتوبوس نشسته بودم؛ حوصله‌ام سر رفت، هدفون رو گذاشتم تو گوشم؛ Had Enough از Lifehouse رو انتخاب کردم و دوباره یاد خاطرات افتادم، هنوز آهنگ تموم نشده بود که احساس کردم پیرمرد با من حرف می‌زنه، گوشی سمت چپ رو از گوشم در اوردم تا بشنوم چی می‌گه؛ با صدای بلند و لهجه‌ای ناآشنا گفت: می‌خوام برم سپاهان‌شهر، چطوری برم؟ سه‌راه خرم پیاده بشم؟
من: باید برید دروازه شیراز، اون‌جا واسه سپاهان‌شهر اتوبوس داره

سکوت حکم فرما شد

هدفون در گوش، این‌بار Everything پلی شد؛ داشتم می‌رفتم تو حس که دوباره پیرمرد شروع به صحبت کرد:
می‌خوام برم سپاهان‌شهر، چطوری برم؟
من: باید برید دروازه شیراز، اتوبوس‌های سپاهان‌شهر رو سوار بشید

دوباره سکوت

آهنگ Pause شده رو دوباره پلی کردم

Find Me Here
Speak To Me
I want to feel you
I need to hear …

هنوز چیزی نگذشته بود که سه‌باره پیرمرد گفت:
می‌خوام برم سپاهان‌شهر، چطوری برم؟
من: باید برید دروازه شیراز، اتوبوس‌های سپاهان‌شهر رو سوار شید

سه‌باره سکوت

آهنگ Pause شده رو سه‌باره پلی کردم
… you
You are the light
That's leading me
To the place
where I find peace, again

اگه اشتباه نکنم پیرمرد یکی دوباره دیگه‌ام به فاصله‌های زمانی مختلف سوال رو تکرار کرد

You are the hope, that keeps me trusting.
You are the life, to my soul.
You are my purpose, you're everything.
And how can I stand here with you and not be moved by you?

بالاخره پیاده شد...

رسیدم به قسمت مورد علاقه‌ام [دقیقه‌ی 4:25 به بعد فاز ماورایی داره]، اونجایی که Jason Wade های‌نت‌ها رو می‌زنه و با حالت ناچاری و یه‌جورایی اعتراض، معصومانه می‌گه:

Cause you're all I want, you're all I need
You're everything, everything
You're all I want, you're all I need
You're everything, everything.

And how can I stand here with you and not be moved by you?
Would you tell me how could it be any better, any better than this


پی‌نوشت: این آهنگ برام معنای فوق‌العاده خاصی داره؛ یاد‌آور خاطره‌ها، اگرچه شاید شیرینیش به تلخی مبدل شده.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

Dial Up

همیشه کیلو بایت‌های آخر ارزش بیشتری برام داشته؛ فکرش رو بکن، 1 مگا بایت بیشتر نداشم، حواسم به تک تک کیلو‌بایت‌ها بود؛ مثل شمارش معکوسی که پایان روزهای آفتابی و آروم رو اعلام می‌کنه. حالا پهنای باند ای دی اس ال تموم می‌شه

و من دوباره اینترنت زغالی دایل آپ رو تجربه می‌کنم

پی‌نوشت: این پستی که مشاهده می‌کنید از طریق خط دایل آپ [بابا بزرگ کهن‌سال و فرسوده خطوط ارتباطی] پست شده، پس قدر کلمه کلمه‌اش رو بیشتر بدانیم :)

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

Half of My Heart

دلم برای لحظه‌های ناب تنگ شده...
لحظه‌های ناب چیه؟! همون لحظاتی که داری یه چیز متفاوت احساس می‌کنی.

حالا این می‌تونه لبخند خالص یه دختر ایستاده در اتوبوس باشه که داره از شیشه رودخونه رو نگاه می‌کنه؛ به این فکر می‌کنم که در اون لحظه داشته به چی فکر می‌کرده؟! اصلاً فکر هم می‌کرده یا این‌که فقط تماشا می‌کرده؟
خنده‌اش لبخند بود، ناخالصی نداشت؛ لبخند بود.

صدای John Mayer در فضا پخش می‌شه:
I was born in the arms of imaginary friends
free to roam, made a home out of everywhere I've been


و این اولین بار هستش که این آهنگ رو می‌شنوم، ولی عجیب با این لحظه هماهنگه.

پی‌نوشت: برای بیشتر نوشته‌هام یه آهنگ به عنوان Soundtrack انتخاب می‌کنم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

Simple Things, Where Have You Gone?

با یکی از دوست‌هام امروز رفتم دانشگاه؛ خاطرات زیادی جلوی چشمم ظاهر شد و اسلاید اسلاید یکی پس از دیگری در ذهنم می‌گذشتن، اگرچه دانشگاه در سکوت کامل بود و خبری از دانشجو‌ها نبود. یادش بخیر صدای بچه‌ها، رفت‌وآمد‌ها، خود بچه‌ها، زیراکسی علی‌آقا که آخر ترم پر می‌شد از ما دانشجوهایی که نزدیک امتحانات جزوه‌های شاگرد اولمون رو می‌گرفتیم و می‌بردیم کپی بگیریم، خود علی‌آقا هم دوست‌داشتنی بود؛ می‌رفتیم پایین تر از پارک سنگی، می‌رسیدیم به تریا سنگی پیش آقای دهقان ازش هله هوله می‌گرفتیم، این دمه آخرم که بستنی یخی فالوده آورده بود دیگه انگیزه ما شده بود بستنی آلاسکا. همون دور و بر با رفیقم می‌ایستادیم به هوای دختری که رفیقم دوستش داشت، که بیاد و رد بشه تا دوستم ببینتش؛ اون روزها گذشت.

روزهای شیرین، روزهای نه چندان شیرین و روزهای بی‌تفاوت همه گذشتن.

دنبال یه آهنگ می‌گردم، یه لیریکس تا با حال و هوای خودم و این نوشته جور دربیاد؛ فقط یه چیز به ذهنم می‌رسه:

Travis – Why Does It Always Rain on Me?

Sunny days
Oh where have you gone?
I get the strangest feeling you belong

Why does it always rain on me?
Is it because I lied when I was seventeen?
Why does it always rain on me?
Even when the sun is shining
I can't avoid the lightning

Oh where did the blue sky go?
Why is it raining so?
It's so cold

این آهنگ یادآور خیلی چیزا می‌تونه باشه، خیلی چیزا. از صدای بارونی و خیس Fran Healy گرفته تا گیتار اکوستیک در اینتروی آهنگ.

روزهای آفتابی، باران، تابستان، دانشگاه بدون دانشجو...

پی‌نوشت: یادمه وقتی ترم 3 بودم این آهنگ، زنگ موبایلم بود.

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

متوجه که هستی؟!


هرکسی دنیایی داره؛ شاید خیلی وقت‌ها دوست داشتم سر از دنیای شماها در بیارم، البته نه همه‌تون، بیشتر منظورم تو هستی که یه جورایی احساس می‌کنم هنوز سادگی‌ت رو حفظ کردی، هنوزم یه کمی از ویرجینیتی رو نگه داشتی؛ تو که کپی نیستی، تو که اصلِ اصل هستی.
اما این قضیه ادامه پیدا می‌کنه و من هنوزم نتونستم وارد دنیای کوچیکت بشم؛ کلید؟! شاید کلید رو باید پیدا کرد...

بیخیال بابا؛ از خیلی چیزا خسته‌ام، اصلاً تو بیا منو پیدا کن

حداقل سعی کن یه ردپایی از خودت بذاری، چراغی رو روشن بذاری تا بتونم پیدات کنم

همین‌جاست که یاد Wonderwall می‌افتم:

And all the roads we have to walk are winding
And all the lights that lead the way are blinding