با یکی از دوستهام امروز رفتم دانشگاه؛ خاطرات زیادی جلوی چشمم ظاهر شد و اسلاید اسلاید یکی پس از دیگری در ذهنم میگذشتن، اگرچه دانشگاه در سکوت کامل بود و خبری از دانشجوها نبود. یادش بخیر صدای بچهها، رفتوآمدها، خود بچهها، زیراکسی علیآقا که آخر ترم پر میشد از ما دانشجوهایی که نزدیک امتحانات جزوههای شاگرد اولمون رو میگرفتیم و میبردیم کپی بگیریم، خود علیآقا هم دوستداشتنی بود؛ میرفتیم پایین تر از پارک سنگی، میرسیدیم به تریا سنگی پیش آقای دهقان ازش هله هوله میگرفتیم، این دمه آخرم که بستنی یخی فالوده آورده بود دیگه انگیزه ما شده بود بستنی آلاسکا. همون دور و بر با رفیقم میایستادیم به هوای دختری که رفیقم دوستش داشت، که بیاد و رد بشه تا دوستم ببینتش؛ اون روزها گذشت.
روزهای شیرین، روزهای نه چندان شیرین و روزهای بیتفاوت همه گذشتن.
دنبال یه آهنگ میگردم، یه لیریکس تا با حال و هوای خودم و این نوشته جور دربیاد؛ فقط یه چیز به ذهنم میرسه:
Travis – Why Does It Always Rain on Me?
Sunny days
Oh where have you gone?
I get the strangest feeling you belong
Why does it always rain on me?
Is it because I lied when I was seventeen?
Why does it always rain on me?
Even when the sun is shining
I can't avoid the lightning
Oh where did the blue sky go?
Why is it raining so?
It's so cold
این آهنگ یادآور خیلی چیزا میتونه باشه، خیلی چیزا. از صدای بارونی و خیس Fran Healy گرفته تا گیتار اکوستیک در اینتروی آهنگ.
روزهای آفتابی، باران، تابستان، دانشگاه بدون دانشجو...
پینوشت: یادمه وقتی ترم 3 بودم این آهنگ، زنگ موبایلم بود.